نویسنده: هادی تیمومی
مترجم: مهران اسماعیلی (1)




 

پیش درآمدی از مترجم

شناخت صحیح مکاتب تاریخی معاصر و تحوّل اندیشه‌ها و مباحث مطرح شده در هر مکتب، ابزارهای فراوانی در اختیار محققان تاریخ قرار می‌دهد تا بهتر بتوانند با خاستگاه دیدگاه های موجود، نحوه‌ی شکل گیری نظریه‌ها و دیدگاه های رقیب در هر زمینه آشنا شوند. مکتب تاریخ‌نگاری تحصّلی و تاریخی‌گرا، به ترتیب از اواخر سده نوزدهم تا دهه های نخست سده‌ی بیست شکل گرفته و دستاوردهایی برای این علم به همراه داشته‌اند.
دکتر هادی تیمومی نویسنده‌ی کتاب مفهوم التاریخ و تاریخ المفهوم در مقام تدریس درس فلسفه‌ی تاریخ متوجه شد که انتقال صحیح مباحث نظری به دانشجویان تاریخ با کندی همراه است، زیرا دانشجویان علاقه مند به این مباحث درگیر متونی سنگین می‌شوند به ویژه اگر قدری مباحث فلسفی عمیق در میان باشد. در نتیجه ایشان در صدد تألیف متنی آموزشی برآمدند که بتواند حداقل تحولات اندیشه بشری را در ارتباط با تاریخ‌نگاری و با زبانی ساده بیان کند.
این اثر در قالب یازده فصل مکاتب تاریخ‌نگاری را در غرب (از رنسانس تا عصر جهانی سازی) به اجمال بررسی کرده و کاستی‌ها، دستاوردها و نمایندگان آن را برشمرده است.
دو فصل از این کتاب به بررسی مکتب تاریخ‌نگاری تحصلی و تاریخی‌گرایی اختصاص داده شده است.
اصطلاح تاریخی‌گرایی دارای دو مفهوم متفاوت است. این اصطلاح در یک رهیافت، نوعی نگرش به جهان است که تاریخ را در خط سیر تکاملی خود، به چند دوره تفکیک و نسبت به آخرین دوره پیش بینی‌هایی ارائه می‌کند. زمانی که این رهیافت با سوسیالیسم پیوند خورد، مورد نقد متفکّرانی چون پوپر قرار گرفت.
در رهیافت دوم، تاریخی‌گرایی نوعی روش‌شناسی است که در برابر روش‌شناسی تحصّلی سر برافراشته و منکر وحدت روش در تحقیقات علمی است؛ از این رو در این نوشتار ابتدا مکتب تاریخ‌نگاری تحصّلی، دستاوردها و کاستی‌های آن معرفی شده و سپس واکنش مکتب تاریخ‌نگاری تاریخی‌گرا در برابر آن و سیر حرکت این مکتب بررسی شده است.
در پایان لازم به ذکر است ترجمه‌ی دو فصل دیگر این کتاب با عنوان «مکتب انسان‌گرا در قرن شانزده و هفده» و «مکتب خردگرا در قرن هجدهم» پیش از این منتشر گردیده است (2) است. امید آن که بدین وسیله بتوان گامی برای آشنایی با مبانی و اصول تاریخ‌نگاری‌ها برداشت. ضمناً معادل‌های واژگان متن معادل‌هایی فرانسوی هستند. به لحاظ تکرار برخی واژگان تخصصی در این مقاله، هنگامی که برای نخستین بار از این واژگان استفاده شده توضیحاتی در پاورقی آمده است.

تاریخ‌نگاری تحصّلی (3)

از اواخر سده‌ی نوزدهم و اوایل سده‌ی بیستم، رویکرد تحصّلی بر علم تاریخ سایه انداخت. آلمان موطن اصلی تاریخ‌نگاری تحصّلی بود و هر مورخی که به خود و حرفه‌اش اهمیت می‌داد، سفر به آلمان را یکی از توقّفگاه های ضروری حیات خود می‌شمرد. آلمان مورخان تحصّلی برازنده‌ای چون تئودور مومسن (4) و لئوپولد فان رانکه (5) را در خود پرورش داد. در فرانسه نیز مورخانی از همان دست، ظهور یافتند؛ کسانی چون: ارنست رِنان، (6) اِرنست لاویس،(7) شارل سینوبوس، (8) فوستل دُکرلانژ، (9) ایبولیت تِن، (10) شارل ویکتور لانگلوئا (11). در این دوره، اقبالی همگانی نسبت به تاریخ پدید آمده بود. پیش گویی های اُگوستین تیری، (12) تاریخ‌نگار رمانتیک، به درستی محقق شد. وی گفته بود: «همان طور که فلسفه شاخصه‌ی قرن هجدهم بود، تاریخ ویژگی این دوره خواهد شد.»

1. مکتب تحصّلی (13)

تفکر مسلط (14) این دوره سیانتیسم (15) یا اصالت علم بود. علوم از اوایل سده‌ی نوزدهم، شاهد جهش بزرگی بودند. این جهش عمدتاً در زیست‌شناسی، شیمی، علوم طبیعی و توسط دانشمندان فوق‌العاده چون چارلز داروین، مارسلانی برتلو، هربرت اسپنسر و کلود برنار روی داد. اروپای غربی از سال‌های هشتاد سده‌ی نوزدهم، شاهد انقلاب صنعتی دوم بود که برق و موتورهای احتراقی از دستاوردهای آن بودند. نمایشگاه بین المللی پاریس در سال 1900، به بهترین وجه ممکن، پیشرفت بزرگی را که علوم و تکنولوژی به ارمغان آورده بودند، به نمایش گذاشت و آن گاه سینما، تلفن، اتومبیل و هواپیما (نخستین پرواز در 1903 صورت گرفت) به عرصه آمد. آلبرت انیشتین در 1905،نخستین نظریه‌ی خود را درباره‌ی نسبیت مطرح کرد که از بزرگ‌ترین انقلاب‌های علمی تاریخ بشریت بود. او هم چنین در همان سال فرضیه‌ی فوتون (16) (اجزای نور) را ارائه کرد که در امتداد نظریه‌ی کوانتوم (17) ماکس پلانک (1900) قرار می‌گرفت.
در علوم انسانی، دانشمندان فرانسوی چون آگوست کنت، امیل دورکیم و برخی دیگر از دانشمندان آلمانی، علم نوینی به نام جامعه‌شناسی را تأسیس کردند. از 1895 تا 1905 گفت و گوی پرشوری میان مورخان و جامعه‌شناسان درگرفت. از نظر دورکیم، تاریخ صرفاً تکنیکی بود که اطلاعات لازم را در اختیار جامعه‌شناسی می‌نهاد و جامعه‌شناسی تنها علمی بود که می‌توانست منطق حوادث را دریابد، ولی مورخانی چون سینوبوس و لانگلوئا بر رهیافت مورخ تأکید داشتند و تقسیم کاری را میان مورخان و جامعه‌شناسان پیشنهاد کردند: «جامعه‌شناسان به بررسی وضع کنونی و مورخان به مطالعه‌ی گذشته بپردازند.» اختلاف دیگری که میان مورخان و جامعه‌شناسان آن عهد وجود داشت، پیشنهادی بود که جامعه‌شناسان مطرح کرده بودند. آنان پیشنهاد کرده بودند که مورخان به نقل گزارش و حوادث اکتفا کنند و جامعه‌شناسان به دنبال کشف قوانین تطوّر جامعه یا حداقل پدیده های تکراری آن باشند.
درباره‌ی مهم‌ترین حوادث سیاسی این دوره می‌توان به روزهای ژوئن 1848، شکست فرانسه در برابر آلمان در 1870 و کمون پاریس در 1871، اشاره کرد. شکست فرانسه از آلمان، برای روشنفکران فرانسوی که به آلمان و فرهنگ نوآور آن با اعجاب می‌نگریستند، فاجعه‌ای بس بزرگ بود. در فرانسه ضرورت حمایت از جمهوری سوم و تأمین نیروی کافی به منظور انتقام از آلمان و بازگرداندن مناطق الزاس و لورین به فرانسه، احساس می‌شد و تاریخ در این خصوص ابزاری کارآمد شناخته شد. در فرانسه درس تاریخ از 1818، در مقطع دبیرستان الزامی شد و از 1880 در تمام مقاطع تحصیلی، از ابتدایی تا کارشناسی (بکالوریوس) تدریس گردید. از سال 1902 تاریخ فرانسه از دوره‌ی باستان تا دوره‌ی معاصر، به دروس مقطع دبیرستان اضافه شد. مورخی چون ارنست لاویس «آموزگار ملّی» لقب یافت و فیلسوفی چون ارنست رنان پس از فاجعه‌ی 1870، و به منظور ارتقای روحیه‌ی ملت فرانسه و بازگرداندن اعتماد به نفس آن‌ها، تعریفی «اراده‌گرا» (18) از ملت ارائه کرد.
پرسشی که در این دوره در برابر اندیشمندان و مورخان قرار داشت این بود که «آیا در پس حجم نامنظم حوادث و لرزه های بزرگی که فرانسه و اروپا با آن مواجه شده بود، منطقی نهان وجود داشت یا خیر؟». ایده‌ی درستی که در تفکر آن‌ها وجود داشت آن بود که تاریخ، حیات خود را دیگر از عنایت الهی نمی‌گیرد، بلکه انسان در تاریخ، اراده‌ی آزاد دارد و می‌تواند آنچه را می‌خواهد یا دوست دارد انجام دهد. علاوه بر این، اندیشمندان و به ویژه طیف محافظه کار، نوعی بی‌تابی و بی‌قراری در برابر تاریخ از خود نشان می‌دادند؛ زیرا چه درون فرانسه و چه بیرون آن، کلیساییان، طبقه‌ی اشراف و نظام پادشاهی، همگی از بین رفته بودند و مسئله این بود که چگونه می‌توان مجدداً جامعه را سازماندهی کرد. ایجاد جامعه‌ای جدید، نیازمند تفکر جدیدی است که مورد پذیرش همگان باشد. در جامعه‌ی جدید - به هر صورتی که درآید - تاریخ هم چنان جایگاه ارزشمند خود را حفظ خواهد کرد. در فرانسه و آلمان، اصل «ضرورت بیشتر حفظ میراث تاریخی» مورد حمایت قرار گرفت و مورخان و دیگر متخصصّان این حوزه، از جمله سندشناسان، باستان‌شناسان، مدیران موزه‌ها و کتابخانه‌ها تحت پوشش دولت درآمدند و به کارمندانی مستمری بگیر مبدل شدند و این تحوّل مهمّی بود؛ چرا که برای تمامی متخصّصان امور تاریخی، کار و امنیت شغلی فراهم کرد و به آن‌ها اجازه داد به صورت تمام وقت به حرفه‌ی خود بپردازند.
مورّخان این دوره، بیش از هر فرد دیگر، تحت تأثیر اگوست کنت (19) جامعه‌شناس فرانسوی بودند. نظریه‌ی کنت که به‌گرایش تحصّلی شهرت یافت چه بود؟
نظریه‌ی اگوست کنت در تاریخ، نظریه‌ای تطوّری و غایت‌گراست. هر انسان، جامعه یا هر یک از شاخه های دانش، لزوماً از مراحل سه گانه‌ی ذیل گذر می‌کند:
[به عقیده‌ی کنت] نخستین مرحله، مرحله‌ی الاهیاتی است که کنت آن را مرحله وهمی می‌خواند. از نظر وی درا ین دوره اشتیاق فراوانی نسبت به مسائل حل ناشدنی و معارف مطلق وجود دارد و انسان‌ها همه‌ی پدیده‌ها و رخدادها را به دخالت بی‌واسطه و مستمر عناصر ماوراءالطبیعه [مشیت الهی] نسبت می‌دهند. پس از این مرحله، مرحله‌ی مابعدالطبیعه و متافیزیک آغاز شد که از نظر کنت مرحله‌ی نوعی بیماری ذهنی است. در این مرحله موجودات و قوای مبهم و ناشناخته‌ای (نظیر: دولت، حقوق انسان، خدا، روح مطلق هگلی،...) جای گزین عوامل موثر مرحله‌ی قبل می‌شوند و این قوا می‌توانند همه‌ی پدیده‌ها را محقّق کنند. مرحله‌ی سوم که از نظر کنت [همان عصری است که او در آن زندگی می‌کند] مرحله‌ی [علمی،] پایانی و تحصّلی است. دراین مرحله انسان دیگر به جست و جوی امور مطلق، مبدأ و غایت هستی نیست، بلکه نقش انسان، تنها آن است که با استفاده از علوم تجربی قوانین حاکم بر پدیده‌ها را دریابد.
بنا بر دیدگاه کنت، عقل بشری تنها با گرایش تحصّلی به فعلیّت می‌رسد و علوم تجربی و محسوس، تنها منبع شناخت معارف حقیقی‌اند و درباره‌ی فلسفه، نظریه پردازی ها و خلق مفاهیم مجرّد، باید گفت که هیچ امیدی به سودمندی آن‌ها نیست.
گرایش تحصّلی کنت واکنشی بود به ناتوانی ایده‌آلیسم سنّتی آلمان در حل مسائل فلسفی ناشی از پیشرفت سریع و برق‌آسای علوم؛ و جهتی کاملاً مخالف با آن داشت و از این رو تفاسیر فلسفی را صرفاً به این دلیل که با روش‌های تجربی قابل اثبات نیستند، رد می‌کرد.

2. دستاوردهای تاریخ‌نگاری تحصّلی

مورخ تحصّلی باور داشت که فقط علوم طبیعی یا علوم مبتنی بر تجربه و ریاضیات، علم اند وتمامی مسائل عملی مسائلی هستند که می‌توان آن‌ها را به مسائل صرفاً تکنیکی و مبتنی بر تجربه تحویل برد و تاریخ هم از همین قبیل علوم است؛ از این رو، مورخی چون ارنست رنان معتقد بود که می‌توان «علمی دقیق، ویژه‌ی امور روحانی (20)» درانداخت. به باور رانکه علم تاریخ، همان آرزوی مورخ است: «او می‌خواهد تصویری را که حوادث گذشته در آن رخ داده بود، بازگرداند». به نظر دُکولانژ، «تاریخ نوعی حرفه یا هنر نبود، بلکه علمی بود به شفافیت فیزیک و زیست‌شناسی، که هدف آن، یافتن اشیای مشخص یا حقایقی معین است».
مورخ تحصّلی در چارچوب نظری تاریخی خود، که تاریخ بشری را یک مجموعه (کل) می‌دید، از جزئیات و مشروح حوادث (تاریخ خرد و بی‌ارزش) (21) نفرت داشت، در حالی که این نوع از تاریخ مورد علاقه‌ی بسیاری از مورّخان سابق بر او بود. او بیش از هر چیز به امور بنیادین (تاریخ کلان و ارزشمند) (22) اهمیت می‌داد.
مورخ تحصّلی اهمیت فوق العاده‌ای برای اسناد مکتوب قایل بود و همین امر موجب انتشار بسیاری از اسناد گردید و از آن جا که تاریخ را علم می‌دانست، صرفاً درصدد بود که درست بنویسد و استفاده از صنایع ادبی را خطا می‌شمرد. او تلاش می‌کرد گزارشی که از حوادث ارائه می‌کند، با عینیت و بی‌طرفی همراه باشد و اثر انگشت مورخ، حتی اثر انگشت ادبی او، بر آن باقی نماند.
از نگاه او حادثه‌ی تاریخی با تجربه‌ی آزمایشگاهی دانشمندان علوم طبیعی تفاوتی نداشت؛ از این رو با ولع فراوانی، از آرشیو استفاده می‌کرد و بیش از آن حریص بود تا با استفاده از ابزارهای نقد گزارش‌های تاریخی که مورخان انجمن سنت مور فرانسه یا دانشمندان آلمان در آن دوره بنیان نهادند، درستی حوادث را اثبات کند. از نظر او، یک کار نقادانه چهار مرحله دارد: گردآوری اسناد، نقد اسناد، ثبت حوادث و تنظیم کرونولوژیک (23) آن‌ها؛ و چون مطالعه‌ی تاریخی را مطالعه‌ای علمی و بیرون از حوزه‌ی ادبیات می‌دانست، باور داشت که مورخ باید فهرست منابعی را که در مطالعه‌ی خود به کار برده است درج کند و ملاحظات و نکاتی را که به خواننده نشان می‌دهد که مورخ به خوبی از آرشیو بهره برده است، در پاورقی بیاورد. او نقد اسناد را به دو گونه تقسیم کرد: نقد درونی و نقد بیرونی. نقد بیرونی درصدد بررسی درستی سند، تاریخ دقیق آن، صاحب سند و... است؛ در حالی که، نقد درونی و هرمنوتیکی، اعتبار محتوای سند را می‌کاود.
مورخ به هنگام نگارش تاریخ باید تمامی وابستگی‌ها و تعلّقات سیاسی، فرهنگی، دینی و ملّی خود را کنار نهد، به احساسات و عواطف خود بی‌توجه باشد و تلاش کند بفهمد و تبیین کند و از ارزش داوری (24) (از جمله: مدح، تمجید، نکوهش و اظهار تأسف) بپرهیزد و تعمّداً از سندی که با نتایج بررسی تاریخی‌اش ناسازگار است، غفلت نکند. مورخ تحصّلی به شدت با هر گونه نظریه‌پردازی یا خلق مفاهیم مجرد مخالف است و به همان اندازه، از پناه بردن مورخ به حدس (25) بیزار است. می‌توان تاریخ‌نگاری مطلوب مورّخ تحصّلی را در کتاب مشهور سینوبوس و لانگلوئا یعنی درآمدی بر مطالعات تاریخی یافت، که در سال 1898 در فرانسه منتشر گردید.
شوق مورّخ تحصّلی به مسئله ملیّت، با نتیجه‌ای مثبت همراه بود؛ از جمله گردآوری بسیاری از منابع که یافتن آن‌ها بدون انگیزه‌ی ملّی امکان نداشت.

3. کاستی‌های تاریخ‌نگاری تحصّلی

تناقضات تحصّل‌گرایی، در سایه‌ی مواضع متناقض اندیشمندان بورژوا قابل بررسی است. آن‌ها از یک سو حریص بودند که علوم طبیعی را توسعه دهند تا به ارتقای صنعت و تولید بینجامد، اما از سوی دیگر، نتایج فلسفی را که از محدوده‌ی نظریه های علمی - طبیعی فراتر می‌روند، رد می‌کردند. یکی از آن نتایج، اصل فروپاشی حتمی نظام سرمایه داری بود.
مورخ تحصّلی، با کمی سادگی، باور کرده بود که معرفت تاریخی همان ثبت یا انعکاس بی‌طرفانه‌ی حوادث است و آن را داده‌هایی در دست رس و مستقل از دخالت عقل بشری می‌دانست و ایمان داشت که گذشته و شناخت گذشته، می‌تواند یکی باشد.
یکی از بزرگ‌ترین نقدهایی که بر مورخ تحصّلی وارد کرده‌اند این است که به رغم آن که در آثار خود مدعی بی‌طرفی و عینّیت تاریخی بود، به ملّی‌گرایی متمایل شد (شعله ور شدن ملّی‌گرایی انقلابی در فرانسه پس از شکست فرانسه از آلمان در 1870، بروز‌ گرایش خودبرتربینی افراطی در آلمان و ایتالیا، پس از وحدت خاک آلمان و ایتالیا، برافروخته شدن احساسات مغرورانه‌ی بریتانیایی‌ها از پیروزی بر ناپلئون، افتخار و خودبینی آمریکایی‌ها پس از استقلال و وحدت آن‌ها در نظام فدرالی).‌ گرایش افراطی به ملّیّت، بر فاجعه‌ی جنگ جهانی اول و دوم تأثیرگذار بود. شکست فرانسه از آلمان در 1870، مورخان فرانسه را بر آن داشت تا هدف تاریخ را عبرت آموزی از آلمانی‌های پیروز تعریف کنند. آن‌ها فقط سیاست‌مداران و نظامیان را مسئول شکست نمی‌دانستند، بلکه نحوه‌ی تدریس تاریخ را نیز از جمله عوامل آن برمی‌شمردند؛ ازاین رو، بر این باور بودند که برای حمایت از یکپارچگی ملّی و گذر از نزاع‌های طبقاتی و ایجاد وفاقی در مفهوم وطن، که بتوان سنتی‌ها و ترقی‌خواهان را گرد آن جمع آورد، باید علم تاریخ را به کار گرفت. تدریس تاریخ از 1890 تا 1900 در آماده سازی افکار عمومی فرانسه برای جنگ جهانی اول نقشی اساسی داشت. پس، تاریخ جنگ آفرین نیز هست؛ همان طور که ایو لاکوست، (26) جغرافی‌دان فرانسوی، به جغرافیا نسبت داده بود که «جغرافیا قبل از هر چیز، قدرت جنگ‌آوری دارد.»
ارنست لاویس می‌گفت: «علم تاریخ باید بتواند هم وطنان، نخبگان و سربازان درستکاری بیافریند.» او هم چنین می‌گفت: «باید فرانسه را دوست بداریم؛ چون طبیعت آفرینشش زیباست و تاریخ بدان عظمت داده است». جغرافی‌دانان فرانسه نیز در پس جریان ملی و تندرو قرار گرفتند و از منظر ملی به تعامل با جغرافیای فرانسه پرداختند.
از نظر آن‌ها، فرانسه زیبا بود، چون شش ضلعی (27) بود و رودخانه‌ها عادلانه در تمام جهاتش، توزیع شده بودند و کوه‌هایی که پیرامونش بودند، دشت‌ها و حیات کشاورزی را در پناه خود می‌گرفتند و سرچشمه‌ای برای رودخانه‌ها و مانعی در برابر متجاوزان به شمار می‌آمدند. از نظر آن‌ها فرانسه چون بین دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس است، می‌تواند از موقعیت ویژه‌ی خود بهره ببرد و عملاً هم این کار را کرده بود؛ چه زمانی که دریای مدیترانه قلب جهان تمدن‌های پیش سرمایه‌داری بود و چه اکنون که در حاشیه‌ی اقیانوس اطلس، مرکز ثقل تمدن جهانی قرار دارد.
ایراد دیگری که به مورخ تحصّلی گرفته شد، توجه بیش از حد او به سیاست بود و چه بسا این امر به تب و تاب ملّی‌گرایی مذکور بازمی گشت. رواج تفکر هگلی، فیلسوف آلمانی، نیز در توجه مورخ تحصّلی مؤثر بود. هگل معتقد بود که روح مطلق (28) زمانی که در حرکت خود برای کسب آزادی، اوج گرفت، به دولت رسید. هگل پیروان فراوانی به ویژه در آلمان داشت، از جمله فان رانکه. انتقاد دیگر از مورخ تحصّلی، بر تکیه‌ی او بر فرد و کرونولوژی یا به عبارت دیگر، تاریخ واقعه نگار (29) بود. فرانسوا سیمیان، (30) جامعه‌شناس و اقتصاددان فرانسوی، به درستی گفت: «مورخ تحصّلی به پرستش سه بت متهم شده است: سیاست، فرد و کرونولوژی.»
روش‌شناسی تاریخ واقعه نگار عبارت است از درج حوادث در نظم زمانی خودش و بارز کردن فردی بودن آن و اهتمام ویژه به آفریدگاران چنین حوادث و دستاوردهایی. تاریخ‌نگاری تحصّلی بر فرد تکیه دارد تا مؤسسه، و به «روندها» (31) نمی‌پردازد. تا حدودی تاریخ واقعه نگار، کاملاً به اقتصاد و مسائل تمدنی، از جمله فرهنگ، موسیقی، آموزش، ادبیات، آداب و رسوم و آشپزی، بی‌توجه است. مورخ تحصّلی بیشترین اهمیت را به توصیف «عینی» و «بی طرفانه» می‌دهد، تا تفسیر، تأویل یا مقایسه. او از آرشیو سینه‌ها و منابع شفاهی دوری کرده و این گونه در پرستش صنم (32) اسناد کتبی گرفتار آمد.
می‌توان گفت که باور مورخ تحصّلی که تاریخ را علمی خالص و مشابه علوم دقیق تجربی می‌دانست، نتایج مفید بزرگی برای علم تاریخ به همراه داشت و در کنار انتقاداتی که به این مورخان شده، انصاف اقتضا می‌کند که از دقت روش شناختی آنان تمجید کنیم.
آن‌ها تا سر حدّ هوس، در جمع آوری اسناد و نقد آن‌ها (اعم ازنقد بیرونی و درونی) سرسخت بودند. تحقیقات آن‌ها شبیه تلاشی است که یک قاضی انجام می‌دهد؛ قاضی حداکثر سعی خود را به کار می‌بندد تا پیش از صادر کردن هر حکمی، همه‌ی ادلّه و شواهد را گرد آورد. این روش به عنوان نمونه در قضیه‌ی مشهور دریفوس (33) در فرانسه، امتیاز و مزیّت خود را ثابت کرد. کسانی که به بی‌گناهی این افسر یهودی - که به خیانت و همکاری با آلمان‌ها متهم شده بود - ایمان داشتند، توانستند با نقد درونی و بیرونی اسنادی که دشمنان یهود برای خیانت او ارائه کرده بودند، بی‌گناهی او را ثابت کنند.

تاریخ‌نگاری تاریخ‌گرا

در واکنش به تاریخ‌نگاری تحصّلی، جریان تاریخی‌گرایی (34) از نیمه‌ی نخست سده‌ی بیست در آلمان شکل گرفت و به مرور به ایتالیا، بریتانیا و اسپانیا منتقل شد و با قدری تأخیر و به صورت محدود در فرانسه مطرح شد. فراموش نکنیم فرانسه از هر آنچه به دشمنش، آلمان، تعلق داشت برحذر بود و مورّخان فرانسوی از هر آنچه به فلسفه مرتبط می‌شد، متنفر بودند. برجسته‌ترین نمایندگان جریان تاریخی‌گرایی عبارت اند از: ویلهلم دیلتای (35)، هنری ریکرت (36)، گئورگ زیمل (37)، ماکس وبر (38) که همه آلمانی بودند وهم چنین بندیتو کروچه (39) از ایتالیا، خوسه گاسِت اُرتگائی (40) از اسپانیا، رابین جورج کالینگ وود (41) از بریتانیا و نیز مورخانی فرانسوی چون رِمون آرون (42)، آنری ایرنِه مارو (43) و پُل وِین (44).

1. مکتب تاریخی‌گرایی

پس از وحدت آلمان و شکوفایی صنعت، اندیشمندان به مسائلی بنیادین و بشری توجه کردند؛ از جمله، تلاش شد اصول و مبانی اجتماعی و فرهنگی جامعه‌ی سرمایه داری معاصر فهمیده شود (نقش پروتستان‌ها و یهودیان در تولد سرمایه داری در آلمان، ماهیت روابط اجتماعی در جوامع معاصر، نقش اقتصاد پولی، کم رنگ شدن دین داری، پیشرفت علوم و تکنولوژی و مدیریت، تطوّر سازماندهی عقلانی کار و...). کشف قبایل ابتدایی در جنگل‌های استوایی، مسئله‌ی دیگری بود که اندیشمندان را متقاعد کرد که اَشکال تفکر انسانی از آغاز تاریخ تاکنون تغییر و تحول جدّی کرده است و یکسانی عقل بشر، ایده‌ای نادرست است. مسئله‌ی دیگر، کم رنگ شدن علم تحصّلی و عقب نشینی دموکراسی سیاسی بود، به گونه‌ای که دیگر در نظر بسیاری اندیشمندان، تاریخ فاقد هرگونه معنا بود؛ گویا انسان در تعیین فرجام خود ناتوان است؛ لذا نسبت به حوزه‌ی فکری تمدن نوعی بدبینی پدید آمده بود.
در عرصه‌ی فرهنگ، ایده آلیسم محض فروپاشید و هگلیان به دو دسته‌ی چپ و راست تقسیم شدند؛ در نتیجه، جریان فکری دیگری به نام «نقد تفکر تاریخی» در آلمان شکل گرفت و بر آن شد تا اضمحلال معرفت تاریخی را به جای گزین کردن فلسفه‌ی تاریخ، جبران کند؛ دقیقاً به همان صورت که کانت متافیزیک نوین را جای گزین متافیزیک جزم اندیشانه کرد.
دانشگاه آلمان در اواخر سده‌ی نوزده و اوایل سده‌ی بیست، وارد نزاع شدیدی به نام «نزاع روش‌ها» شد. محور این نزاع آن بود که «آیا در علوم اجتماعی، از جمله تاریخ، نیز باید از روش علوم طبیعی پیروی کرد، یا روشی مختص در این علوم مطرح است که با انسان و طبیعت ویژه‌ی بشری سنخیت دارد؟» و این که «چه شاخصه‌ای مورخ را از دیگران متمایز می‌کند، موضوعی که بدان می‌پردازد یا روشی که به کار می‌بندد؟».
این گفت و گوی حاد زمانی آغاز شد که دیلتای، فیلسوف آلمانی، کتاب علوم روح (45) را در 1883 منتشر کرد و در آن از دو گونه روش سخن گفت: روش اول «تبیین (46)» است که در علوم طبیعی مورد توجه است و وظیفه‌اش‌شناسایی علل پدیده‌ها و نشان دادن روابط عینی میان اشیا و بازگرداندن جزئیات و مشروح امور به قوانین عام حاکم بر آن‌هاست؛ قوانینی که می‌توان آن را به صورت ریاضی بیان کرد (علم ریاضیات) و یا تجارت آزمایشگاهی بی‌نهایت تکرارپذیر، از صحّت آن مطمئن شد. روش دوم «تفهّم (47)» است که در علوم روحی یا علوم اخلاقی مورد توجه است و وظیفه‌اش آن است که با حدس و هم دلی در پی مقاصد آگاهانه‌ی فاعل تاریخی باشد؛ زیرا رفتار بشری «تبیین ناپذیر» است و نمی‌توان قوانین خاصی را بر آن حاکم دانست. هر حادثه‌ی تاریخی، حادثه‌ای یکّه و منحصر به فرد است و مورخ هرچند در عصر حاضر که خود در آن زیست می‌کند، به چنین قرائتی دست می‌زند، می‌تواند بسیاری از انگیزه های بشر دیگری را که در گذشته می‌زیسته بفهمد؛ در نتیجه، تاریخی به عنوان تاریخ نهایی و تاریخ کامل وجود ندارد؛ زیرا مورخان هر دوره، سؤال‌های متفاوتی را در برابر گذشته‌ی واحد مطرح می‌کنند.
دیلتای خوش بین بود که علوم انسانی (تاریخ، روان‌شناسی، انسان‌شناسی و...) برای نخستین بار از دوره‌ی یونان باستان تاکنون بتوانند برای همیشه از متافیزیک رهایی یابند. به نظر او مورخان و اندیشمندان از دوره‌ی پیدایش فرهنگ یونان باستان هم چنان همه‌ی مسائل را در ارتباط با خدا یا عالم مُثُل تحلیل می‌کردند، حقایق مستقل به ذات و ازلی که فرازمان و فرامکان اند.
فیلسوف مورخانی چون فردریش ماینکه (48) و نیز هنری ریکرت و گئورک زیمل از اندیشه های دیلتای حمایت کردند.
در همان سال (1833) گفت و گوی مشابهی میان اقتصاددانان آلمان درگرفت. کارل منگر (49) از نظریه‌ی مارژینال (50) در اقتصاد دفاع می‌کرد. در نظریه‌ی نسبتاً پیچیده‌ی مارژینال، ارزش کالا (51)، نه بر اساس قیمت تولید (52) که بر مبنای عوامل روانی (رغبت و نیاز) تعیین می‌گردید؛ ولی نظر گوستاف اشمولر(53) آن بود که نمی‌توان جوامع را به وسیله‌ی مفاهیم مجرد و غیرانسانی (54) بررسی کرد، بلکه باید حقایق اقتصادی را توصیف کرد و آن را در «چارچوب تاریخی» خودش جای داد. از این رو نظریه‌ی اشمولر «مکتب تاریخی اقتصاد» نام گرفت و طی چند سال «نزاع در باب روش» به تمام شاخه های معرفت آکادمیک راه یافت.
نزاع شیوه‌ها به اشتقاق «نئوکانتی» ها یا «نقدیان جدید» منجر شد. حضور نئوکانتی ها در آلمان به سال‌های شصت سده‌ی نوزده بازمی گردد. فلسفه‌ی نئوکانتی بازگشتی به فلسفه‌ی کانتی، برزخی میان خردگرایی جزم اندیشانه و شکّاکیّت بود. عقل‌گرایان جزم اندیش معتقد به توان عقل بشری در ادراک حقیقتِ محض بودند، اما شکاکان صرفاً دست رسی عقل را به حقایقی نسبی می‌پذیرفتند. کانت با انقلاب کوپرنیکی خود در فلسفه، ثابت نمود که انسان نمی‌تواند ماهیت، کنه و جوهر اشیا را بشناسد؛ چرا که هر رهیافتی به جهان، در چارچوب شکل بندی شده‌ی احکام پیشینی (علّیّت، جوهر، کمّیّت، کیفیّت و....) صورت می‌گیرد. چنین شکل بندی‌های اولیه ای، رهیافت به واقعیت را ممکن می‌سازد؛ امّا نه آن گونه که واقعیت وجود دارد، بلکه به همان صورت که عقل می‌تواند به درکش نایل آید؛ از این رو، عقل بشر توان شناخت ماهیت اشیا را ندارد، بلکه آن گونه که اشیا خود را به عقل می‌نمایانند آن‌ها را می‌شناسد؛ در نتیجه، نقش فلسفه، شناخت فاعل تفکر است، نه موضوع تفکر.
فلسفه‌هایی چون پدیدارشناسی (55) و برگسونیسم (56) نیز به نوعی با تاریخی‌گرایی همراهی کردند.
پدیدارشناسی از آغاز سده‌ی بیست در آلمان شکل گرفت و پیدایش آن با حادثه‌ی مشخی ارتباط نداشت، اما در فضای تراژیک اندوه و ناامیدی رشد کرد (جنگ‌های جهانی، انقلاب بلشویکی، نظام‌های فاشیستی و نازیستی، نظام استالینی، کشتار یهودیان). اعتماد مطلق بشر به عقل بشری و پیشرفت، در آن شرایط متزلزل شده بود؛ امّا در فضای فلسفی آن دوره، نئوکانتیزم پیش تاز بود و فلاسفه، سختی توجیه وجود فلسفه را احساس می‌کردند. پدیدارشناسان بزرگ عبارت اند از: ادموند هوسرل (57) آلمانی و برخی از متأثران وی، هم چون مارتین هایدگر (58) آلمانی و فرانسویانی چون کارل یاسپرس (59)، موریس مرلو - پونتی (60) و ژان پل سارتر (61).
معروف است که از دوران کهن، دو جریان به ماهیت ادراک بشری پرداخته‌اند:
واقع‌گرایان (تجربه‌گرایان) که معتقدند واقعیت به خودی خود وجود دارد، معرفت نتیجه‌ی اتصال به جهان خارج است و جهان را همان گونه که هست می‌توان دید؛ و ایده آلیست ها که در مقابل معتقدند واقعیت چیزی جز تصورات ذهنی ما از واقعیت نیست و معرفت هم عبارت است از تولید اندیشه‌ها و بازسازی جهان پیرامونی، یعنی جهان، در پایان، چیزی جز آنچه ما بازسازی‌اش می‌کنیم نیست.
رویکرد سوّم رویکردی است که تلاش کرد تقابل واقع‌گرایی - ایده آلیستی را پشت سر بگذارد. پدیدار‌شناسی (62) هوسرل دو نظریه‌ی پیشین را کنار نهاد و جدایی و شکاف میان فاعل ادراک (سوژه) و موضوع ادراک (ابژه) را رد کرد و بر رابطه‌ای که میان انسان و دنیای پیرامون او برقرار می‌شود تأکید نمود. بنابراین رویکرد، هر آگاهی دنبال هدف خاصی است؛ یعنی «آگاهی به چیز خاصی است» (63)؛ پس، میان انسان به عنوان فاعل ادراک، و جهان خارج به عنوان موضوع ادراک، رابطه‌ای نزدیک و اتحادی برقرار است و این رابطه همان مسئله‌ای است که باید فهمیده شود. این دیدگاه نقطه‌ی مقابل دیدگاه دکارت است که می‌گفت فاعل و موضوع ادراک از یکدیگر جدایند و انسان بدون تکیه بر هر امر دیگری می‌تواند در همان حال که در قلعه های خود پناه گرفته است و از اشیا فاصله دارد، از طریق آگاهی، به شناخت برسد. ولی از نظر هوسرل سوژه کاملاً با جهان آمیخته و مرتبط است و شناخت علمی، که از تجربه‌ی زیست شده به دور افتاده، باید دوباره بدان بپیوندد و باید دانست که چگونه بشر از جهان خود، جهانی همراه با مفهومی خاص می‌آفریند. پس ضرورت دارد که به اشیا و واقعیت زیست شده بازگشت و این امر محقق نمی‌گردد، مگر آن که اندیشمند مسیری را که برای کسب معرفت بدان باور داشته رها کند و به دنبال آن باشد که شناخت چگونه برایش محقق شده است. هوسرل این فرآیند را درون پرانتز نهادن یا «اپوخه» (64) می‌نامد.
این فرآیند ما را برای کشف حقیقت اشیا توانا می‌سازد. همان گونه که پی می‌بریم ورای «پدیداری (65)» چون اسکناس، «ماهیتی (66)» چون طلا وجود دارد و طلا همان ماهیتی است که به صورت اسکناس پدیدار می‌شود.
از نظر موریس مرلو - پونتی تعامل انسان با جهان به وسیله‌ی بدنش صورت می‌گیرد؛ چون این تن است که در حیات است، شعور دارد، احساس می‌کند و در نتیجه، این بدن است که با جهان در ارتباط است؛ به طور نمونه، سیب را مثال می‌زنیم. سیب وجود دارد و یک پدیده است. ارزش آن به خودی خودش نیست، بلکه در رابطه‌ای که من با آن دارم، تعیین می‌شود. سیب میوه‌ای است که می‌توانم آن را بخورم، هم چنین چیز زیبایی است که از تصویر یا چشم انداز آن می‌توانم لذت ببرم، برای یک مسیحی سمبلی برای خطاست و... امّا همه‌ی این ویژگی‌ها صفات درونی سیب نیستند؛ نتیجه‌ی آگاهی من نیز نیستند، بلکه از رابطه‌ای که میان من و جهان خارجی (متمثل در سیب) برقرار شده است، به دست می‌آیند. تماس اندیشه با جهان خارج به اشیا معنا می‌دهد؛ در نتیجه، یک مورخ هنگامی که کالایی را به عنوان یک پدیده مورد بررسی قرار می‌دهد، می‌تواند با استفاده از روش «درون پرانتز قرار دادن»، ماهیت نظام سرمایه داری را کشف کند؛ و این همان کاری بود که کارل مارکس انجام داد. مهم نیست که این ماهیت‌ها واقعاً وجود داشته باشند، یا نه؛ مهم آن است که این ماهیت‌ها در آگاهی ما وجود دارند و شناخت این ماهیت‌ها تنها با عقل صورت نمی‌گیرد، بلکه با «تأمل بی‌واسطه‌ی شهودی» نیز محقق می‌شود. برگسونیسم (منسوب به آنری برگسون (67)) در فضای تاریخی اواخر سده‌ی نوزدهم اروپا - که امور روحانی جان می‌گرفتند - از روان‌شناسی فرویدی و نظریه‌ی نسبیت انیشتین تأثیر پذیرفت و در برابر کانتیسم، تحصّل‌گرایی و ماتریالیسم قرار گرفت.
بنا به باور برگسون، هوش توان شناخت عالم مادی و جامد را دارد، اما از فهم هر امر مربوط به حیات عاجز است. هوش تنها جوانب ریاضی و تکراری اشیا را درک می‌کند و تاریخ و حیات را از هر توانی برای ابداع و خلق، عاری می‌سازد؛ زیرا واقعیت را به صورت رمزآلود به مفاهیم ترجمه می‌کند و این مفاهیم، کیفیت را به کمّیّت ریاضی مبدل می‌کنند. شهود به ما توان می‌دهد که بدون واسطه قرار دادن هر مفهومی، واقعیت کیفی عالم را بشناسیم؛ به طور نمونه، هوش، زمان (68) را تنها به صورت مکانی یا ریاضی (یک ساعت برابر 60 دقیقه است) می‌تواند دریابد، در حالی که شهود تنها منبعی است که می‌تواند به «دیمومت» (69) راه داشته باشد؛ زیرا دیمومیت برخلاف زمان، یک واحد مادّی و متجانس نیست، بلکه غیرمتجانس و کیفی است (یک ساعت ناراحتی و یک ساعت شادی برابر نیستند). ارمغانی که برگسون برای تاریخ‌نگار آورد، «مفهوم روانی زمان زیستی» (70) بود و این مفهوم، در بررسی امور ذهنی و تصورات به مدد مورخ آمد.

دستاوردهای مکتب تاریخی‌گرایی

مورخ - فیلسوف تاریخی‌گرا با تکیه بر نئوکانتیسم به این باور رسیده بود که نقش علوم انسانی، چون تاریخ، کشف طبیعت پدیده های اجتماعی و منطق عینی حاکم بر آن‌ها نیست، بلکه معنای کنش انسانی، همان گونه که فاعلش تصور کرده است، باید کشف گردد؛ روشن کردن حالت ذهن و مفاهیمی که موجب می‌شود هر فرد به شیوه‌ی خاص خود عمل کند.
علوم طبیعی با تاریخ تفاوت دارند و این تفاوت نه به لحاظ موضوع (ماده‌ی جامد در برابر انسان) است و نه به لحاظ عامل زمان (اکنون در برابر گذشته)، بلکه به خاطر نوع نگاه مورخ به جهان و نوع روش اوست. طبیعی دان، قوانین متکرر، مستمر و با دوام را مطالعه می‌کند، در حالی که مورخ با موارد خاص و جزئی رو به روست. مورخ، جز آنچه خود به تاریخ می‌دهد، چیزی نمی‌یابد. حکم مورخ بیشتر انعکاس سوژه است، تا ابژه؛ و از این رو حقیقت تاریخی برای همیشه حقیقتی نسبی باقی می‌ماند. نیچه‌ی فیلسوف می‌گفت: «وقایعی در دست نیست، همه‌اش تأویلات است». به عبارت دیگر، علم تاریخ از نظر او نظراتی درباره‌ی نظراتی دیگر بود؛ در نتیجه، آنچه از علم تاریخ - و علوم انسانی به صورت کلی - مورد انتظار است، بررسی رفتار بشری است؛ از این رو، مورخ باید بر «روان نگاری» (71) تکیه کند، نه بر تبیین‌های علّت محور.
مورخ تاریخی‌گرا به «فلسفه های زندگی» اعتقاد دارد؛ فلسفه‌هایی که می‌خواهند بر اساس مفهوم حیات به درک واقعیت نایل آیند، نه با تکیه بر ماده (فلسفه های ماتریال) (72) یا ایده (فلسفه های ایده آل). او نمی‌پذیرد که هوش (73)، تنها وسیله‌ی فهم حیات باشد، بلکه چاره‌ای نیز از شهود و هم احساسی و هم دردی وجود ندارد؛ یعنی همان توانِ مبهم شناخت بی‌واسطه که در آغاز استدلال منطقی وجود دارد.
پس مورخ تاریخی‌گرا تعارض میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی را باور دارد و این تعارض از تعارض کانتی میان فکر نظری و فکر عملی برخاسته است. علوم طبیعی «تبیین» می‌کنند، امّا علوم اجتماعی «فهم» می‌کنند و این نظر با دیدگاه فیلسوفان عصر روشنگری در تضاد است؛ چرا که آنان به ارزش‌های جهان شمول ایمان داشتند، امّا مورخ ما عقیده دارد که همه‌ی ارزش‌ها و فلسفه‌ها نسبی‌اند.
مورخ تاریخی‌گرا، بر اسناد اعتماد می‌کند، منابعی که به او امکان می‌دهند تا از قصد و نیّت فاعل تاریخی آگاه شود. (یادداشت‌ها، روزنامه‌ها، گواهی‌ها و...)، امّا نگاه او به اسناد، نگاه قدسیّت بخش مورّخ تحصّلی نیست. آنچه برای او اهمیت بیشتری دارد اجرای پی در پی تفسیر و تاویل یا «هرمنوتیک (74)» است؛ به عبارت دیگر، او به دنبال تأویل و کشف دنیایی است که فاعل تاریخی درون آن زندگی کرده است و با به کار بردن پتانسیل فکری‌اش، این توان را در خود ایجاد می‌کند که بتواند گذشته را احیا کند.
همان گونه که دیدیم، در عصر رنسانس، هرمنوتیک (به معنی تأویل در زبان یونانی)، علم تأویل متون تورات وانجیل بود. هرمنوتیک، با قدری ساده سازی، همان ایمان به معانی متعدد در یک سند تاریخی است؛ زیرا سند واسطه‌ای میان واقعیت روزمره و مفهوم ا ست و زبان که از رموز، روایت‌ها و علامت‌ها تشکیل شده ا ست، در آن‌ها واسطه قرار می‌گیرد. هرمنوتیک تأویل آن زبان است؛ هرمنوتیک یعنی رفتن به عمق برای یافتن معانی پنهان شده در پشت اوهام آگاهی. همان طور که میشل فوکو در اثر خود کلمات و اشیا گفته است: هرمنوتیک، تکنیک‌هایی است که به وسیله‌ی آن می‌توان اعماق رموز و معانی آن را کاوید. به عنوان نمونه ، واژه «شر» در آغاز و در رموز ابتدایی (به مفهوم لخته‌ی خون یعنی رِجس، راه های پیچ و خم دار یعنی اشتباه)، سپس در اسطوره‌ها (اسطوره های گوناگون درباره‌ی منشأ شر به معنی هرج و مرج شکل گیری هستی، طرد، سقوط...) و نهایتاً از جانب دین (به مفهوم خطای آدم ) به کار رفت. هرمنوتیک نوعی حیای معرفت‌شناسانه را بر مورخ تحمیل می‌کند، حیایی که شبیه خجالت زنی زیباست که می‌داند سکوت، بیش از سخن گفتن در جذابیت او مؤثر است.
برخی اندیشمندان و مورّخان سعی کردند تاریخی‌گرایی را «پیرایه زدایی» کنند. نخستین آن‌ها، ماکس وبر مورخ، فیلسوف و جامعه‌شناس بود که مارکس و نیچه را عمیقاً مطالعه کرد. دستاورد او سه نکته بود: روش تطبیقی، پارادایم «نمونه‌ی ایده آل» (75) و نقد تبیین اقتصادی مارکسیست‌ها از تاریخ.
وبر پای بندی خود را به تعارض میان علوم طبیعی و علوم فرهنگی، یا میان تبیین و تفهّم، یا وقایع (حوزه‌ی علم و قوانین) از یک سو و ارزش‌ها (حوزه‌ی اخلاق و انتخاب آزاد) از سوی دیگر حفظ کرد. از نظر وبر، نوع بشر از آگاهی برخوردار است و بر اساس مجموعه‌ای از ارزش‌ها، باورها و تصورات ذهنی عمل می‌کند و معرفت در گرو پرسش‌هایی است که دانشمند از واقعیت می‌کند در هر دوره‌ای پرسش‌های جدیدتری پیدا می‌شود که مورّخان از همان گذشته می‌کنند؛ پس نمی‌توان تصور کرد که بررسی نهایی در تاریخ داشته باشیم. به فرض که درست باشد که علوم انسانی به امور یگانه و یکّه می پرازند، اما این علوم فرضیات کلّی را نادیده نخواهند گرفت؛ از این رو وبر «نمونه‌ی ایده آل» را ابداع کرد، تا در این پارادایم و الگو، حالت خالص یک پدیده را (مثل یک سرمایه دار) به تصویر بکشد؛ بدین گونه که ویژگی‌های زیربنایی و اساسی این پدیده، برجسته تر نشان داده می‌شود و آن گاه چنین نمونه‌ای با نمونه های واقعی و معمولی که بی‌شمارند مقایسه می‌گردد.
شهرت وبر به مخالفت او با تحلیل تک علتی تاریخ ارتباط دارد، به ویژه اگر آن عامل، عامل اقتصادی مارکسیست‌ها باشد. وبر نقش عوامل فرهنگی و فکری را در تاریخ برجسته تر می‌داند و در کتاب خود اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری (1905) بیان کرده که عناصر سرمایه داری (پروژه های فردی در اقتصاد، رقابت آزاد، جست و جوی سود بیشتر، و....) از آغاز در همه‌ی جوامع بشری وجود داشته است، امّا این عناصر بر همه‌ی جوانب حیات چیره نشد، مگر زمانی که تفکر عقلانی علیه حیات اقتصادی شوریده؛ تفکر عقلانی همان تبیینی بود که علوم طبیعی در سپیده دم عصر جدید به همراه آورد و چنین عقلانیت اقتصادی‌ای ناشی از روش‌های ذهنی برخاسته از پروتستانتیسم و به ویژه یکی از شاخه های آن، یعنی کالوینیسم (76) بود واین گونه بود که آگاهی، وجود را تعیین کرد. به نظر وبر، پروتستانتیسم بود که منجر به ظهور سرمایه داری شد، برخلاف مارکسیست‌ها که باور دارند وجود، آگاهی را تعیین می‌کند و سرمایه داری عقلانیت و پروتستانتیسم را آفریده است.
آنری ایرنه مارو (77)، مورخ و موسیقی دان فرانسوی و صاحب کتاب درباره‌ی معرفت تاریخی (1954) خود را «تاریخی‌گرا» می‌دانست؛ البته با برخی اختلاف نظرها با این مکتب. به نظر او، تاریخ، معرفت تبلوریافته‌ی علمی انسان حاضر از گذشته‌ی بشری است؛ امّا مورخ باید از دو امر بپرهیزد: خطر «عینیت محض» (78) (که تحصّلیان به دنبال آن بودند) و خطر «ذهن‌گرایی رادیکالی». (79) در نتیجه، معرفت تاریخی برای مورخ، همچو آرمانی که به دشواری محقق می‌شود باقی خواهد ماند؛ زیرا مورخ چیزی جز آثار برجای مانده از گذشته را در اختیار ندارد و به این خاطر از او خواسته شده تا مفاهیم مشخصی را اختراع کند و بیافریند؛ امّا ایجاد مفاهیم، به رغم آن که به مثابه گوشت است برای اسکلت، نگرانی‌هایی را نیز می‌تواند در پی داشته باشد. مارو در متن ذیل پیشنهاد کرده با «عینیت» و بدون استفاده از مفاهیمی چون جمهوریّت، پادشاهی، اریستوکراسی، مشروعیت، دیکتاتوری، مجلس سنا، توطئه، آمال، آزادی، انکار، یأس و... از ترور ژولیوس، قیصر رمی، در پانزدهم مارس 44 پیش از میلاد، سخن بگوید:
«در لحظه‌ی الف ازحرکت هستی (که می‌توان با شاخص‌های اعتدال میان شب و روز و حرکت‌های قابل مشاهده‌ی ماه و خورشید آن را مشخص کرد) و در نقطه‌ای از سطح کره‌ی زمین (رم)، که می‌توان با مختصات جغرافیایی آن را مشخص کرد (ب نسبت به خطر عرض شمالی، و ت نسبت به خط طول شرق گرینویچ) و درون فضای بسته‌ای (سالن مجلس سنا) به شکل مستطیل و ردیف‌های موازی، سیصد تن از افراد نر از گونه‌ی اوموساپینس (80) قرار داشتند. ناگهان فرد دیگری از همان گونه وارد شد (قیصر) و در جهتی مستقیم راه رفت. در لحظه‌ی «الف + ث» و در حالی که دیگر حاضران بدن‌های خود را کمی به طرف چپ مرکز ثقل خود یا راست آن تکان می‌دادند، دوازده تن از حاضران حرکت کردند و به گونه‌ای سریع در مسیرهایی قدم برداشتند که همگی از نقطه‌ی ح در مسیر شخص مشارالیه به هم دیگر رسیدند. در انتهای عضو بالایی و سمت راستی این افراد که قادر به گرفتن چیزهاست، هرم‌های تیز و سختی (خنجر) بود و با قدرت، زخم‌هایی عمیق درون بدن شخص مشارالیه ایجاد کردند که منجر به مرگش شد.» (81)
تاریخ، زمانی که این گونه بی‌طرف و «عینی» نوشته شود، نفرت انگیز و بی‌طعم و بو خواهدشد؛ پس به ناچار باید از مفاهیم استفاده کرد تا لذیذ و گوارا باشد. به نظر مارو، می‌توان به حقایق «جزئی» دست یافت، امّا مورخ برای این کار باید هوشمند، روشن فکر و برخوردار از تجارب غنی روزمره باشد و در برابر همه‌ی ارزش‌های انسانی بسته عمل نکند.
ریمون آرون (82)، فیلسوف، جامعه‌شناس و مورخ فرانسوی، بر این باور است که مورخ در تاریخی که می‌نویسد، از خود و زمانه‌اش و نیز گذشته‌ای که بررسی می‌کند، سخن می‌گوید. او مورخ را از ابتلا به شکّاکیّتی که هیچ مشروعیتی را برای مطالعات تاریخی قایل نیست برحذر می‌دارد؛ چرا که مورخ - چنانچه در حرفه‌اش مهارت داشته باشد می‌تواند به حقایق جزئی دست یابد (ر ک: درس‌هایی در تاریخ، 1992).
عمده دستاوردهای مورخان تاریخی‌گرا، به بررسی زندگی بزرگان و شخصیت‌های فرهمند (کاریزماتیک) و نیز بررسی ذهنیات و تصورات محدود می‌شود.

3. کاستی‌های مورخ تاریخی‌گرا

تاریخی‌گرایی بین جنگ جهانی اول و دوم با سیل انتقادهای رنج آوری مواجه شد که از آن جمله می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. تمرکز به قرائت یکه‌ی هر حادثه‌ی تاریخی و رد تعمیم و کشف عناصر عام و تکراری درتاریخ بشری؛ مسئله‌ای که مورخ را از شرکت در بررسی طبیعت بشری و معانی تاریخ بشری و مسائل زندگی به طور کلی دور می‌کند.
2. محدود کردن تاریخ به کنش انسان آگاه و آزاد و ردّ این دیدگاه که طبیعت هم می‌تواند مثل انسان تاریخمند باشد؛ زیرا گرچه تاریخ طبیعت به خودی خود تاریخ نیست، اما در نسبتش با انسان می‌تواند تاریخ باشد.
3. میل افراطی به شناخت اهداف و نیّات کنش گر تاریخی؛ اما آیا شناخت چنین انگیزه‌هایی آسان است؟ آیا فاعل تاریخی در بیان انگیزه‌ی خود صداقت داشته است؟ اگر چنین فاعلی از نظر روانی بیمار بود چه باید کرد؟
4. ردّ وجود هر حقیقت «عینی» و ابتلا به نسبیّت‌گرایی و در نظر گرفتن تاریخ به این صورت که گویا روایتی زیباست که با اتقان تولید شده است و نه بیشتر.
5. اولویت دادن به شهود و الهام، امری که راه را کاملا ً در برابر ذهن‌گرایی باز می‌کند.
6. ردّ صدور هر گونه حکم؛ امری که یا به «شکاکیت» (83) می‌انجامد یا به «تسامح محض».
7. در نظر گرفتن تاریخ به عنوان گفتمانی از حال، بدین وسیله تاریخ گذشته به تاریخ برای حال تغییر می‌کند؛ نظریه‌ی «حال‌گرای» (84) کروچه‌ی (85) ایتالیایی. پس مورخ گذشته را تنها بر اساس ارزش‌های فردی خود در زندگی، توصیف می‌کند؛ بنابراین تاریخ دیگر جهان گذشته نیست، بلکه جهان ارزش‌ها و مثل‌های ذهنی مورخ است و نه چیز دیگر.
8. زیاده روی در بررسی زندگی بزرگان و شخصیت‌های استثنایی.
9. اولویت دادن به اندیشه‌ها تا وقایع مادی و اجتماعی.
10. غرق شدن در جزئیات ذره‌بینی در برخی اوقات؛ چون مورخ تاریخی‌گرا در پی یکّه بودن حادثه و تمایز آن با دیگر حادثه‌ها می‌گردد.
در پایان و در انجام این گفتار می‌توان گفت که نشانی که مورخ تاریخی‌گرا بر سرگرفت، یعنی «مورخ مثل طبیعی دان نیست، نقش او تفهّم است و نه تبیین و علم تاریخ؛ علمی با درجه‌ی نسبیتِ بالاست.»، به رغم قساوتش، برای مورخ مفید بود؛ زیرا حداقل به او آموخت که وقتی می‌خواهد از علمی بودن یا عینی بودن مطالعه‌ی خود سخن بگوید، افتادگی بیشتری از خود نشان دهد. ولی تاریخی‌گرایی تا زمانی که زیاده‌روی دارد وعلم بودن تاریخ را انکار می‌کند، نمی‌تواند در میان مورخان، پیروان قابل‌توجهی به دست آورد و به همین خاطر و به رغم امداد پدیدارشناسی و برگسونیسم به آن، خیلی دوام نیاورد و از تابش افتاد.

پی‌نوشت‌ها:

1. دانشجوی دکترای تاریخ اسلام دانشگاه تربیت مدرس.
(E-mail: mehran_es@modares.ac.ir)
2. فصلنامه‌ی تاریخ اسلام، سال پنجم، تابستان 1383، ش 18.
3. positiviste
4. (Theodor Mommsen (1817- 1903
5. (Leopold Von Ranke (1795- 1886
6. (Ernest Renan (1823- 1892
7. (Ernest Lavisse (1842- 1922
8. (Charles Seignbos (1854-1942
9. (Foustel De Coulanges (1942
10. (Hypolite Taine (1828-1893
11. (Charlcs Viktor Langlois(1929
12. Augustin Thierry
13. Le Positivisme
14. Idee - Foree
15. Le scientisme
16. Photon
17.Quana
18. Volontariste
19. (Auguste Comte (1798-1857
20. امور غیرمادی، در فلسفه های معاصر روح در برابر ماده و طبیعت به کار رفته است. م.
21. La petile historic
22. La grand historie
23. به مفهوم مرتب ساختن وقایع و حوادث تاریخی در نظم زمانی و ترتیب تاریخی آن‌ها. م.
24. Jugement de valeur
25. شهود (intuition) همان معرفتی است که به صورت الهام و ناگهانی (غیرتدریجی) در ذهن ایجاد می‌شود و منشأ آن قیاس یا استقرا نیست. م.
26. Yves facoste
27. Hexagone
28.L'esprit
29. L'historie evenementielle
30. Francois simiane
31. La longue duree
32. Fetichisme
33. Dreyfus
34.Historiciste
35. (Wilhelm Dilthey (1833-1911
36. (Henri Rickert (1863-1936
37. (Georg Simmel (1858-1918
38. (Max Weber (1864-1920
39. (Bendetto Croce (1866-1952
40. (Jose Gasset Ortega Y (1883-1955
41. (Robbin Georges Collingwood (1889-1943
42. (Raymond Aron (1905- 1983
43. (Henri Iernce Marrou (1904- 1977
44. Paul Veyne
45.Les sciences de L'esprit
46. L' explication
47. La comprehension
48. (Friedrich Meinecke (1862-1954
49. (Carl Menger (1840-1921
50. La theorie marginaliste
51. La valeur
52. Les Couts de production
53. (Gustav Schmoller (1838-1917
54. deshumanises
55. La phenomenologie
56. Bergsonisme
57. (Edmond Husserl (1859-1938
58. (Martin Heidegger (1889-1976
59. (Carl Jaspers (1883-1969
60. (Maurice Merleau-Ponty (1908-1961
61. (Jean Paul Sarter (1905-1980
62. La Phenemonologie
63. L'intentionnalite
64. L'epoche
65. Les phenomenes
66. L'essence
67. (Henri Bergson (1859-1941
68. Le temmps
69. La duree
70. برگسون معتقد است ما درباره‌ی زمان نمی‌اندیشیم بلکه در آن زندگی می‌کنیم، زیرا زندگی بر عقل طغیان می‌کند. بنابراین زمان حقیقی (دیمومت) با زمان ریاضی یا علمی متفاوت است. زمان حقیقی جریانی مستمر است که از برابر فاعل ادراک (سوژه) که بر ساحل حال ایستاده است، روان می‌شود. م.
71. روان نگاری ( psychographi) علمی ا ست که به توصیف پدیده های روانی می‌پردازد. م.
72. ماده‌گرایان حیات را زاییده عوامل فیزیک و شیمیایی می‌دانند اما حیات‌گرایان حیات را نیرویی مستقل می شمارند. م.
73. هوش (intelligence) به مفهوم توانایی روان در حل مسائل نظری و عملی و مهارت در درک خصلت یک شیء و شناخت علل آن است. م.
74. L hermeneutique
75. L'ideal - type
76. Calvinisme
77. Henri Irenee Marrou
78. عینیت‌گرایی (objectivite) در اینجا یعنی دیدن اشیا به همان صورت که هستند، اشیا را نباید با نگرش خاص مسخ کرد. م.
79. ذهن‌گرایی (subjectif) یعنی هر حکمی را به ذهنیت و تلقی فردی مورخ نسبت دادن. م.
80. Homo - sapiens
81. De La connqissance historique. 6 edition, Paris. Scuil. 1973, p.p 143- 148
82. RayMond Aron
83. Nihilisme
84.La persentisme
85. Crocc

منبع: مجله‌ی روش‌شناسی علوم انسانی (حوزه و دانشگاه)، شماره‌ی 42، بهار 1384، صص 134- 115